به نام خدا
ای روی تو زیبایی بخشیده به زیبایی
سرو از قد رعنایت آموخته رعنایی
جز فکر تو خوبان را نبود سر و سودایی
«ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی»
«جان بی تو به لب آمد وقت است که باز آیی»
سودای وصال تو رسوای جهانم کرد
مهجور ز دین و دل بیگانه ز جانم کرد
«مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد»
«کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی»
از باده وصل خود ما را بچشان جامی
ما را نبود، جانا! غیر از تو دلارامی
گفتی ز کفم دردی از درد بیاشامی
«ای درد توام درمان در بستر ناکامی»
«و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی»
جمعهها یکی پس از دیگری میگذرد و سالها در پی هم سپری میشود و تو منتظری. در انتظار روزی که بیاید و با زلال زیبای ظهورش، گرد غم فراق را از چهرهات بشوید تا برق شادمانی با او بودن، در چشمهایت بدرخشد و لبخند زیبای سرور بر لبانت بنشیند. و باز زمزمه میکنی: کی شود که بر سر جویبارهای سرشار از آب تو فرود آییم و سیراب شویم. کی شود که از چشمه آب زلال تو سیراب شویم که عطش ما به درازا کشیده است. کی شود که صبح و شام فرا رسد و چشمانمان به جمالت روشن گردد.کی شود که ما را بینی و ما به تو بنگریم هنگامی که پرچم پیروزی را برافرشتهای.
به امید آن روز